مخفف آزاد مرد است که جوانمرد و کریم وصاحب همت باشد. (برهان قاطع). و رجوع به آنندراج و فرهنگ شعوری و زاد در همین لغت نامه شود: زاد مردی چاشتگاهی دررسید. مولوی
مخفف آزاد مرد است که جوانمرد و کریم وصاحب همت باشد. (برهان قاطع). و رجوع به آنندراج و فرهنگ شعوری و زاد در همین لغت نامه شود: زاد مردی چاشتگاهی دررسید. مولوی
جوانمرد، برای مثال ولیکن رادمردان جهان دار / چو گل باشند کوته زندگانی (دقیقی - ۱۰۶)، ز بهر درم تا نباشی به درد / بیآزار بهتر دل رادمرد (فردوسی - ۳/۳۹۷)
جوانمرد، برای مِثال ولیکن رادمردان جهان دار / چو گل باشند کوته زندگانی (دقیقی - ۱۰۶)، ز بهر درم تا نباشی به درد / بیآزار بهتر دل رادمرد (فردوسی - ۳/۳۹۷)
آزاده، جوانمرد، برای مثال بمرد از تهیدستی آزادمرد / ز پهلوی مسکین شکم پر نکرد (سعدی۱ - ۵۱)اصیل، نجیب، ایرانی، برای مثال به گیتی مرا نیست کس هم نبرد / ز رومی و توری و آزادمرد (فردوسی - ۵/۳۰۲)
آزاده، جوانمرد، برای مِثال بمرد از تهیدستی آزادمرد / ز پهلوی مسکین شکم پر نکرد (سعدی۱ - ۵۱)اصیل، نجیب، ایرانی، برای مِثال به گیتی مرا نیست کس هم نبرد / ز رومی و توری و آزادمرد (فردوسی - ۵/۳۰۲)
باد خنک، باد که با سرما همراه باشد، نفسی که از روی حسرت و ناامیدی از سینه برآورند، آه سرد، برای مثال مر آن درد را راه چاره ندید / بسی باد سرد از جگر بر کشید (فردوسی - ۷/۴۷۶)
باد خنک، باد که با سرما همراه باشد، نفسی که از روی حسرت و ناامیدی از سینه برآورند، آه سرد، برای مِثال مر آن درد را راه چاره ندید / بسی باد سرد از جگر بر کشید (فردوسی - ۷/۴۷۶)
دهی است از دهستان قره طقان بخش بهشهر از شهرستان ساری واقع در 2000گزی شمال باختری بهشهر و 16000گزی شمال نکا. منطقۀ آن دشت، معتدل، مرطوب و مالاریائی و زبان اهالی کردی، فارسی و مازندرانی است. سکنه آن 950 تن و از طائفۀ عبدالملکی (کرد شیرازی) اند و دارای آب ازرود خانه نکا و محصول آن برنج و غلات و پنبه و صیفی میباشد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3). زاغمرز از مراکز مهم پنبه کاری ایران است و ایل عبدالملکی که ازمهمترین عشایر مازندران است و در اصل قشقائی بوده از آغاز دورۀ قاجاریه در این ده سکناگزیده اند. رجوع به جغرافیای کیهان ج 2 ص 284، جغرافیای مازندران ص 50 و 60 و سفرنامه مازندران و استراباد رابینو شود
دهی است از دهستان قره طقان بخش بهشهر از شهرستان ساری واقع در 2000گزی شمال باختری بهشهر و 16000گزی شمال نکا. منطقۀ آن دشت، معتدل، مرطوب و مالاریائی و زبان اهالی کردی، فارسی و مازندرانی است. سکنه آن 950 تن و از طائفۀ عبدالملکی (کرد شیرازی) اند و دارای آب ازرود خانه نکا و محصول آن برنج و غلات و پنبه و صیفی میباشد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3). زاغمرز از مراکز مهم پنبه کاری ایران است و ایل عبدالملکی که ازمهمترین عشایر مازندران است و در اصل قشقائی بوده از آغاز دورۀ قاجاریه در این ده سکناگزیده اند. رجوع به جغرافیای کیهان ج 2 ص 284، جغرافیای مازندران ص 50 و 60 و سفرنامه مازندران و استراباد رابینو شود
ساده لوح. کنایه از مرد خفیف عقل. (بهار عجم) (آنندراج). نادان. (شرفنامۀ منیری). ابله. (ملخص اللغات حسن خطیب). سلیم دل. ساده دل: چون که رسد بر سرت آن ساده مرد گو، ز قدمگاه نخستین بگرد. نظامی (مخزن الاسرار). در پدر خود نگر ای ساده مرد صنعت او گیر و نگر تا چه کرد. نظامی (مخزن الاسرار). ز غیبت چه میخواهد آن ساده مرد که دیوان سیه کرد و چیزی نخورد. سعدی (بوستان)
ساده لوح. کنایه از مرد خفیف عقل. (بهار عجم) (آنندراج). نادان. (شرفنامۀ منیری). ابله. (ملخص اللغات حسن خطیب). سلیم دل. ساده دل: چون که رسد بر سرت آن ساده مرد گو، ز قدمگاه نخستین بگرد. نظامی (مخزن الاسرار). در پدر خود نگر ای ساده مرد صنعت او گیر و نگر تا چه کرد. نظامی (مخزن الاسرار). ز غیبت چه میخواهد آن ساده مرد که دیوان سیه کرد و چیزی نخورد. سعدی (بوستان)
آزاده. حرّ. (دهار). جوانمرد. اصیل. نجیب. صاحب نسب بلند. شریف. کریم. نبیل: همه پهلوانان آزادمرد بر او خواندند آفرینها بدرد. فردوسی. بیامد سبک مرد افسون پژوه... بنزد سه دانا و آزادمرد. فردوسی. پدرت آن جهاندار آزادمرد شنیدی که با روم و قیصر چه کرد. فردوسی. خروشی برآمد ز ایران بدرد از آن شهریاران آزادمرد. فردوسی. یکی دشت با دیدگان پر ز خون که تا او [سیاوش] کی آید ز آتش برون ز آتش برون آمد آزادمرد لبان پر ز خنده برخ همچو ورد. فردوسی. بهر نیک و بد شاه آزادمرد بفرزند بر، نازده باد سرد همی پروریدش بناز و برنج... فردوسی. بگفتند کای شاه آزادمرد بگرد بلا تا توانی مگرد. فردوسی. سوم منزل آن شاه آزادمرد [فریدون] لب دجله و شهر بغداد کرد. فردوسی. وز آن پس بشد روشنک پر ز درد چنین گفت کای شاه آزادمرد... فردوسی. چنین گفت کای شاه آزادمرد نگه کن که فرزند با من چه کرد. فردوسی. بشد موبد و برگرفتش ز گرد ببردش بر شاه آزادمرد. فردوسی. میازار کس را که آزادمرد سر اندرنیارد به آزار مرد. فردوسی. ندیده ست کس ترک آزادمرد چه گویم کنون روز ننگ و نبرد؟ فردوسی. چنین گفت کای شاه آزاد مرد چگونه ست کارت بدشت نبرد؟ فردوسی. و محمد بن هرمز... اندر مظالم شدو گفت بسیستان رسم نیست که مال زیادت خواهند و لشکری بلشکرجای باشد که مردمان را زنان و دختران باشد. مردم بیگانه بمنزل و سرای آزادمردان واجب نکند. (تاریخ سیستان). جدّان من همه جهان بگرفتند هرجا که بسرای آزادمردان رسیدند همان کردند. (تاریخ سیستان). گفت ای آزادمردان چون روز شود خصمی سخت شوخ و گربز پیش خواهد آمد. (تاریخ بیهقی). پس گفت [عبداﷲ زبیر] هان ای آزادمردان حمله برید. (تاریخ بیهقی). و من [عبدالرحمن] و این آزادمرد با ایشان میرفتیم تا پای قلعت، قلعه ای دیدم سخت بلند. (تاریخ بیهقی). فضل [برمکی] املاء همی کرد و سخن نرم همی گفت، یکی سخن بگفت دبیر نشنید... از وی بازخواست... دیگربار گفت دبیر هم نشنید آن سخن دیگربار خواست فضل... گفت چند بار پرسی ای نبطی ؟ گفت آزادمردان چنین گویند! و این داشتم بتو که این شنوم ! (تاریخ برامکه). بوالفرج ای خواجۀ آزادمرد هجر وصال تو مرا خیره کرد. مسعودسعد. هیچ دانی از چه باشد قیمت آزادمرد بر سر خوان لئیمان دست کوته کردن است. سنائی. بخندید صراف آزادمرد وز آمیزش زر بدو قصه کرد. نظامی. بمرد از تهیدستی آزادمرد ز پهلوی مسکین شکم پر نکرد. سعدی. بخصمان بندی فرستاد مرد که ای نیکمردان آزادمرد. سعدی. ، ایرانی: بگیتی نداند کسی هم نبرد ز رومی ّ و توری ّ و آزادمرد. فردوسی. و رجوع به آزاده و آزاده مردشود
آزاده. حرّ. (دهار). جوانمرد. اصیل. نجیب. صاحب نسب بلند. شریف. کریم. نبیل: همه پهلوانان آزادمرد بر او خواندند آفرینها بدرد. فردوسی. بیامد سبک مرد افسون پژوه... بنزد سه دانا و آزادمرد. فردوسی. پدرْت آن جهاندار آزادمرد شنیدی که با روم و قیصر چه کرد. فردوسی. خروشی برآمد ز ایران بدرد از آن شهریاران آزادمرد. فردوسی. یکی دشت با دیدگان ْ پر ز خون که تا او [سیاوش] کی آید ز آتش برون ز آتش برون آمد آزادمرد لبان پر ز خنده برخ همچو ورد. فردوسی. بهر نیک و بد شاه آزادمرد بفرزند بر، نازده باد سرد همی پروریدش بناز و برنج... فردوسی. بگفتند کای شاه آزادمرد بگرد بلا تا توانی مگرد. فردوسی. سوم منزل آن شاه آزادمرد [فریدون] لب دجله و شهر بغداد کرد. فردوسی. وز آن پس بشد روشنک پر ز درد چنین گفت کای شاه آزادمرد... فردوسی. چنین گفت کای شاه آزادمرد نگه کن که فرزند با من چه کرد. فردوسی. بشد موبد و برگرفتش ز گرد ببردش بر شاه آزادمرد. فردوسی. میازار کس را که آزادمرد سر اندرنیارد به آزار مرد. فردوسی. ندیده ست کس ترک آزادمرد چه گویم کنون روز ننگ و نبرد؟ فردوسی. چنین گفت کای شاه آزاد مرد چگونه ست کارت بدشت نبرد؟ فردوسی. و محمد بن هرمز... اندر مظالم شدو گفت بسیستان رسم نیست که مال زیادت خواهند و لشکری بلشکرجای باشد که مردمان را زنان و دختران باشد. مردم بیگانه بمنزل و سرای آزادمردان واجب نکند. (تاریخ سیستان). جدّان من همه جهان بگرفتند هرجا که بسرای آزادمردان رسیدند همان کردند. (تاریخ سیستان). گفت ای آزادمردان چون روز شود خصمی سخت شوخ و گربز پیش خواهد آمد. (تاریخ بیهقی). پس گفت [عبداﷲ زبیر] هان ای آزادمردان حمله برید. (تاریخ بیهقی). و من [عبدالرحمن] و این آزادمرد با ایشان میرفتیم تا پای قلعت، قلعه ای دیدم سخت بلند. (تاریخ بیهقی). فضل [برمکی] املاء همی کرد و سخن نرم همی گفت، یکی سخن بگفت دبیر نشنید... از وی بازخواست... دیگربار گفت دبیر هم نشنید آن سخن دیگربار خواست فضل... گفت چند بار پرسی ای نبطی ؟ گفت آزادمردان چنین گویند! و این داشتم بتو که این شنوم ! (تاریخ برامکه). بوالفرج ای خواجۀ آزادمرد هجر وصال تو مرا خیره کرد. مسعودسعد. هیچ دانی از چه باشد قیمت آزادمرد بر سر خوان لئیمان دست کوته کردن است. سنائی. بخندید صراف آزادمرد وز آمیزش زر بدو قصه کرد. نظامی. بمرد از تهیدستی آزادمرد ز پهلوی مسکین شکم پر نکرد. سعدی. بخصمان بندی فرستاد مرد که ای نیکمردان آزادمرد. سعدی. ، ایرانی: بگیتی نداند کسی هم نبرد ز رومی ّ و توری ّ و آزادمرد. فردوسی. و رجوع به آزاده و آزاده مردشود
آزادمرد. آزاده. جوان مرد. فتی ̍: چه گفت آن سخن گوی آزاده مرد که آزاده را کاهلی بنده کرد. فردوسی. بترسید شاپور آزاده مرد دلش گشت پردرد و رخساره زرد. فردوسی. بزرگان ایران همه پر ز درد برفتند با شاه آزاده مرد. فردوسی. چنین رادی چنین آزاده مردی ندانم بر چه طالع زاد مادر! فرخی. ، ایرانی: زشت بود بودن آزاده مرد بندۀ طوغان و عیال ینال. ناصرخسرو. رجوع به آزاد و آزادمرد و آزاده شود
آزادمرد. آزاده. جوان مرد. فتی ̍: چه گفت آن سخن گوی آزاده مرد که آزاده را کاهلی بنده کرد. فردوسی. بترسید شاپور آزاده مرد دلش گشت پردرد و رخساره زرد. فردوسی. بزرگان ایران همه پر ز درد برفتند با شاه آزاده مرد. فردوسی. چنین رادی چنین آزاده مردی ندانم بر چه طالع زاد مادر! فرخی. ، ایرانی: زشت بود بودن آزاده مرد بندۀ طوغان و عیال ینال. ناصرخسرو. رجوع به آزاد و آزادمرد و آزاده شود
مرکب از ’راد’، بمعنی بخشنده و کریم وشجاع و دلیر و خردمند، و ’مرد’. جوانمرد. آزادمرد. کریم الطبع. (آنندراج). رجوع به راد شود: ولکن رادمردان جهاندار چو گل باشند کوته زندگانی. دقیقی. چو نامه سوی رادمردان رسید که آمد جهانجوی دشمن پدید. دقیقی. شه خسروان گفت با موبدان بدان رادمردان و اسپهبدان. دقیقی. درود جهانبان بر آن رادمرد کسی کو ز دیهیم ما یاد کرد. فردوسی. تو آن کن بخوبی که او با تو کرد بپاداش کوشد دل رادمرد. فردوسی. ز بهردرم تا نباشی بدرد بی آزار بهتر دل رادمرد. فردوسی. گنهان من بیچاره بدین عذر ببخش رادمردان بچنین عذر ببخشند گناه. فرخی. رادمرد و کریم و بی خلل است راد و یکخوی و یکدل و یکتاست. فرخی. این رادمرد را بکه خواهم قیاس کرد کاندر جهان بفضل ز مادر چنو نزاد. فرخی. رادمردان را هنگام عصیر شاید ار می نبود صافی و ناب. منوچهری. فزون ز آن ستم نیست بر رادمرد که درد از فرومایه بایدش خورد. اسدی. باشگونه کرده عالم پوستین رادمردان بندگان را گشته رام. ناصرخسرو. مرد را گفت رادمرد حکیم اینت بیچاره اینت مرد سلیم. سنائی. رادمردی کریم پیش پسر داد چندین هزار بدرۀ زر گفت بابا نصیبۀ من کو گفت قسم تو در خزانۀ هو. سنائی. سفلگان را و رادمردان را کار بر یک قرار و حال نماند. خاقانی. خاصه کز گردش جهان ز جهان آن جوان عمر رادمرد گذشت. خاقانی. رادمردان غافلان عهد را از شراب جود مست خود کنند. خاقانی. صندوقۀ این رواق گردان غرق است بخون رادمردان. نظامی
مرکب از ’راد’، بمعنی بخشنده و کریم وشجاع و دلیر و خردمند، و ’مرد’. جوانمرد. آزادمرد. کریم الطبع. (آنندراج). رجوع به راد شود: ولکن رادمردان جهاندار چو گل باشند کوته زندگانی. دقیقی. چو نامه سوی رادمردان رسید که آمد جهانجوی دشمن پدید. دقیقی. شه خسروان گفت با موبدان بدان رادمردان و اسپهبدان. دقیقی. درود جهانبان بر آن رادمرد کسی کو ز دیهیم ما یاد کرد. فردوسی. تو آن کن بخوبی که او با تو کرد بپاداش کوشد دل رادمرد. فردوسی. ز بهردرم تا نباشی بدرد بی آزار بهتر دل رادمرد. فردوسی. گنهان من بیچاره بدین عذر ببخش رادمردان بچنین عذر ببخشند گناه. فرخی. رادمرد و کریم و بی خلل است راد و یکخوی و یکدل و یکتاست. فرخی. این رادمرد را بکه خواهم قیاس کرد کاندر جهان بفضل ز مادر چنو نزاد. فرخی. رادمردان را هنگام عصیر شاید ار می نبود صافی و ناب. منوچهری. فزون ز آن ستم نیست بر رادمرد که درد از فرومایه بایدش خورد. اسدی. باشگونه کرده عالم پوستین رادمردان بندگان را گشته رام. ناصرخسرو. مرد را گفت رادمرد حکیم اینت بیچاره اینت مرد سلیم. سنائی. رادمردی کریم پیش پسر داد چندین هزار بدرۀ زر گفت بابا نصیبۀ من کو گفت قسم تو در خزانۀ هو. سنائی. سفلگان را و رادمردان را کار بر یک قرار و حال نماند. خاقانی. خاصه کز گردش جهان ز جهان آن جوان عمر رادمرد گذشت. خاقانی. رادمردان غافلان عهد را از شراب جود مست خود کنند. خاقانی. صندوقۀ این رواق گردان غرق است بخون رادمردان. نظامی
جوانان بی موی خوبروی بی مویان و ساده رویان: بر دست ساقیان سیم ساق و شاهدان رشک خیرات حسان و خرد دلپذیر چون جان و خرد و چون بهشتیان جرد مرد مکحول همه شیرین و موزون... . توضیح ماخوذ ازحدیث (اهل الجنه (کلهم) حرد مرد
جوانان بی موی خوبروی بی مویان و ساده رویان: بر دست ساقیان سیم ساق و شاهدان رشک خیرات حسان و خرد دلپذیر چون جان و خرد و چون بهشتیان جرد مرد مکحول همه شیرین و موزون... . توضیح ماخوذ ازحدیث (اهل الجنه (کلهم) حرد مرد